چه می کنم ز دلی کو ز یار برگردد


روا بود که چنان دل ز دیده در گردد

مرا نباشد از آن دل که گر به جان آید


ز جور دوست بنالد ز عهد برگردد

دلم ز پای تو ای دوست بر نتابد سر


اگر ز دست تو در پای غم به سر گردد

نگردد از تو دلم گر به خونش گردانی


مگر ز دیده فرو گردد از تو گر گردد

دل [مرا] دل آن کی بود معاذالله


که با تو گر جگرش خون کنی دگر گردد

نزاریا سخنت تازه دار و کاغذ و کلک


که خود حدیث تو اندر جهان سمر گردد